شهید صاحبعلی اسدی
بیوگرافی شهید صاحبعلی اسدی |
||||||
نام پدر : |
سلطانعلی |
محل تولد : |
همدان |
تاریخ تولد : |
9/8/1341 |
|
اعزامی : |
سرباز |
محل شهادت : |
جزیره مجنون |
تاریخ شهادت : |
23/12/1363 |
|
مزار شهید : |
علی ابن جعفر |
وصیت نامه : |
داریم. |
|
وصیتنامه
شهید صاحبعلی اسدی
بسم ربّ الشهداء و الصدیقین
*و لا تقولوا لمن یقتل فی سبیل الله اموات بل احیاء و لکن لا تشعرون*
«مپندارید کسانی که در راه خدا کشته می شوند مرده اند بلکه آنها زنده اند ولیکن همه شما این حقیقت را در نخواهید یافت. قرآن کریم (بقره).
وصیتنامۀ خودم صاحبعلی اسدی فرزند حاجی سلطانعلی اسدی.
درود و سلام بر مولایمان آقا عبد الله الحسین در سرزمین کربلا همه چیزش را داد حتی فرزند شش ماهه اش علی اصغر را هم جلوتر به دشمن داد و سلام و درود بر منجی عالم بشریت آقا مهدی (عج) صاحب الزمان. و درود بر نایب بر حقش رهبر کبیر انقلاب آقا امام خمینی (ره) و سلام بر رزمندگان عزیزی که زهدان شب و شیران روز هستید و سلام برآن معلولینی که چهار سال است که در بیمارستان بستری هستید و درود و سلام بر شهیدان که با خون خود دشمن زبین را از وطن اسلامیمان برون کردن و بر آن عزیزان که چهار سال است که در دست صدام کافر اسیر شدید و از آن عزیزان که هیچ اثری ازشان خبری نیست مفقود شدید.
باری عزیزان امید قبول شدن درگاه حق تعالی و به حکم وظیفه شرعی و انسانی وصیت خود را آغاز می کنیم. پدرو مادر عزیزم همسر مهربان ما چه بکشیم و چه کشته شویم پیروزیم.
شهادت همچون میوه ای است که نمی توان آن را کال از درخت چید شهادت آگاهی است که برای وصول به این آگاهی باید سرمایه گذاری عظیمی کرد باید خدا و قرآن را بشناخت و با پوست و گوشت خود آنرا لمس کرد و یا به عبارت دیگر از مرحله ؟ جهاد گذشت و تا به مرز شهادت برسد.
پدر و مادر مهربانم و همسر عزیزم این وصیتنامه را مورخه 20/11/1363 پیش از شهادت است قبل از اینکه این سعادت نصیبم شود نوشتم.
امیدوارم که با یک پیروزی کامل برای اسلام و قرآن جان بی ارزشم را به جان آفرینند و خود تسلیم نمائیم. امیدوارم که برای شما یک فرزند نیکو و صالح بوده باشم و از شما می خواهم پس از شهادتم هیچگونه ناراحتی به خود راه ندهید. زیرا من به آرزوی خود رسیده ام و امیدوارم که برادران دیگر همسر زمانم بتوانند با پایداری از کشور اسلام دفاع کنند شما را به نماز و روزه های غذا دعوت می کنیم.
پیام مرا به امت قهرمان پر ایران برسانید ای ملت قهرمان و ای امت بزرگ من به عنوان یک سرباز کوچک و یک برادر شما توصیه می کنم گوش به حرف این گروههای فاسد و ضد اسلام انقلاب ندهید و شما را به خدا و رسولش قسم این امام را تنها نگذارید و پیرو خط امام باشید.
زیرا پیرو خط خداست و من به شما قول می دهم که ما بر تمام ابر قدرتهای شرق و غرب پیروز می شویم و پیروز از آن است شما ای پدرم و مادرم و همسرم و برادرانم و خواهرانم و ای آشنایان هر موقعی که به یاد من افتادید و یا به سر قبرم رفتید و یا خواستید گریه کنید برای حسین و برای اهل بیت حسن علیه السلام گریه کنید که در آن روز عاشورا طفل مظلوم شش ماه هازیرا پیرو خط خداست و من به شما قول می دهم که ما بر تمام ابر قدرتهای شرق و غرب پیروز می شویم و پیروز از آن است شما ای پدرم و مادرم و همسرم و برادرانم و خواهرانم و ای آشنایان هر موقعی که به یاد من افتادید و یا به سر قبرم رفتید و یا خواستید گریه کنید برای حسین و برای اهل بیت حسن علیه السلام گریه کنید که در آن روز عاشورا طفل مظلوم شش ماهه اش را هدف تیر دشمن اسلام قرآن قرار داد و ما پیرو مکتب حسینی هستیم.
ای پدرجان مگر امام حسین و یارانش در روز عاشورا برای اسلام شهید نشدند. ای مادر جان مگر حضرت عباس علمدار آقا امام امام حسین دو دستش را از بدن جدا نکردند در راه اسلام.
ای همسر عزیزم و مهربانم مگر علی اکبر حسین و حضرت قاسم شهید نگردید.
حال فکر نکنید که من خودم با عزیزان برابر می دانید، نه.
ولی اگر خون من هم در راه اسلام و قرآن ریخته شود فکر می کنیم در پیش گاهی ایزد منّان رو سفید شوم. باری همسر عزیزم من آن وقت خوشحال می شویم که تو در خانه نمانی و باید شکر خدا کنی یک از عمرات را یک آدمی زندگی کرده که بعد یک سال به شهادت رسد ای طاهره جان مرا ببخشی که با تو بد رفتاری کردم و باری پدر عزیزم و مادر مهربانم و برادران عزیزم و خواهران عزیزم امیدوارم که مرا حلال کنید و برایم از تمامی دوستان و آشنایان حلالیت بطلبید.
و نزدیک به 300000 هزار ریال در خانه پول داریم و آن هم واگذار به خود شما می کنیم. مجلس ختم برای من بگیرید و در این مجلس زیاد مصیبت اهل بیت حسین علیه السلام خوانده شود و باری عزیزان از شما می خواهیم که مرا حلال کنید و دیگران همه حلالیت بطلبید و زیاد ناراحتی نکنید شما را می سپاریم به خدا تعالی.
باری پدر جان یک نماز و یک ماه روزه بخرید و یا بگیرید.
خدا حافظ شما تا به قیامت. محل دفن علی ابن جعفر.
محل نوشتن وصیتنامه در تبریز که برای انجام یک مأموریت به مدّت ده روز به تبریز رفته بودم که آنجا نوشتیم.
امام و رزمندگان اسلام را دعا کنید. وصیت نامۀ شهید شهید صاحبعلی اسدی.
بهمن ماه التماس دعا.20/11/1363
بسم الله الرحمن الرحیم
یکی از نامه های شهید صاحبعلی اسدی به خانواده اش.
بنام الله پاسدار حرمت خون شهیدان و با سلام بر یگانه منجی عالم بشریت حضرت مهدی ارواحنا الفداء و نایب بر حقش خمینی کبیر و با سلام بر رزمندگان همیشه در صحنه تحمیلی و با سلام بر شهیدان زنده تاریخ از هابیل و تا آخرین شهید و با سلام ب شما خانواده عزیز و مهربانم. تا به حال دو تا نامه از شما بدستم رسیده است و خیلی خوشحال شدم. شما خودتان می دانید که من حال نوشتن نامه را ندارم. مادر جان دیگر از جبهه خاطر جمع شدم هر چند که هنوز روی جبهه را ندیدم ما هنوز در پادگان انرژی اتمی هستیم به خدمت پدر بزرگوارم سلام می رسانم. و سلامتی شما را از درگاه خداوند متعال خواهانم. به خدمت همه دوستان و آشنایان سلام عرض می کنم. خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار.
خداحافظ شما عزیزان باشد. 30/11/63.
بسم الله الرحمن الرحیم
چگونگی عمل جراحی شهید صاحبعلی اسدی از زبان پرستار مربوطه که یک خواهر می باشد.
*من طلبنی وجدنی و من وجدنی عرفتنی و من عرفتنی عشقنی و من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فانا من دیته*
بنام الله که پاسدار حرمت خون شهیدان است هر کس که بخواهد می یابد و هر کس یافتم می شناسد مرا و هر کس شناختم عاشقم می شود و هر کس عاشقم شود عاشقش خواهم شد و هر کس که عاشقش شوم می کشمش و هر کس را که من بکشم خونبهایش خودم هستم.
اوّلین شب اعزاممان به اهواز بود و به ما گفتند امشب برایتان کاری نیست و از فردا کارتان را آغاز می کنید دیگر امیدی به شروع کارمان در آن شب نبود که یکباره به من خبر دادند که اتاق عمل به ما نیاز دارد فورا به اطاق عمل رفتیم و در آنجا مرتبا مجروح می آورند.
یکی از مجروحین آن شب برادری به نام صاحبعلی اسدی بود وی از ناحیۀ دست و پهلو جراحت دیده و اعزامی از بسیج قم بودند. مجروح را به اتاق عمل بردند اما دودی از توی کولر می آمد که معلوم نبود که از کجاست و هر لحظه زیادتر می شد فرستادند دنبال تأسیساتچی بیمارستان و بعد از اینکه او آمد و سیمهای برق را چک کرد گفتند همه سالمند. چون احتمال خطر انفجار گازهای اکسیژن می رفت. آن برادر را دوباره روی برانکار گذاشتند تا به اتاق بهبودی ببرند و در حالیکه مجروح از خونریزی زیاد نای سخن گفتن نداشت ، به دشواری سؤال کرد: مرا کجا می برید به او گفتند بیرون ، گفت :چرا؟ گفتند: وضعیت اورژانس پیش آمده و او دوباره با صدای آرام و مظلومش ، مظلومیتی که قرنهاست مسلمانان گرفتار آنند گفت: آخر کسی از من اورژانسی تر است و امّا بالاخره او را به اتاق بهبودی آوردند. و در این اثنا یکی از خواهران اعزامی که از اهالی قم بود با ایشان حرف می زدند. آدرس خانه شان را گرفت و گویا تا فهمیده بودند خواهران ما قمی است گفتند اگر قم رفتی سلام مرا به خانه برسان. خواهرمان می گویند: من تا 20 روز دیگر نمی روم انشاء الله که شما جلوتر از من به قم میروی و او می گوید نه من دیگر به خانه نمی روم.
خدایا قداست را ببین ، معنویت و روحانیت را ببین و آزادی روح و پروازش به اوج ملکوت به عرش اعلی حق بالاتر از فرشته ها را نظاره گر باش ببین در نزد اینان چگونه مرگ پر اضطراب و تشویش آسان جلوه می کند خدایا این مردان خدا از کجا آمده اند؟ این مشعلداران راه حقیقت به کجا می روند و قصه چه دارند؟ با عجز تمام در حالیکه سلول ، سلول مغزم از فکر در مورد این سؤالات با ناتوانی تمام فلج کاملش را اعلام می کند. باید بگویم نمی دانم. نمی دانم.
بالاخره منشأ درد را پیدا کردند هوا را تهویه نموده تا کمی بهتر شد و او را به اتاق عمل بردند و پس از آماده کردن مقدمات عمل، عمل شروع شد خدایا وضع جسمیش بر عکس وضع روحی او خیلی خراب بود، خونریزی زیادی کرده بود و به مجرد اینکه دکتر شکمش را باز کرد تنها چیزی که دیدیم خون بود خون، همه را با دستگاه مکنده بیرون کشیدیم. دکتر به دنبال سایر ضایعات احتمالی می گشت که ناگهان ترکشی بر روی شریان (شریان فرانتریک) این زاهد کم سن و سال مشاهده کردند. آنرا در آوردند و باز هم خونریزی و این بار از شریانش دکتر آن رگ خون دهنده را گرفت و جستجویش برای پیدا کردن ضایعات دیگر ادامه یافت. آنچه را که دکتر می دید به نا امیدیش می افزود و آن سوراخ بودن س جا در رودۀ کوچکش و دو جای دیگر در رودۀ بزرگش و دیافراگم(لایه ای بین قفسه سینه و شکم) سوراخ شده بود. همین طور از جدار معده اش خون خارج می شد به هر ترتیب که بود دکتر روده ها را دوخت و در حالیکه مو ضع را می بست ارتعاش موجهایی که صدایش را در گوش من ایجاد میکرد پردۀ گوشم و بدنبال آن تنم را لرزاند و اینکه اگر زنده بماند معجزه است.
بر جایم میخکوب شدم خدایا معجزه را انجام بده خدایا این جوان را نگهدار بارالها به این دکتر ثابت کن که اینان از ملائکه ات مطهرترند قلبش را پر توانتر و بازوانش را پر قوت تر بنما. سرانجام عمل تمام شد و این برادر را به اتاق بهبودی بردند و از آنجا به بخش جراحی و در حینی که وسایلم را جمع می کردم چشمم به ترکشی افتاد که دکتر سر عمل به من داد و آن را کنار میزم قرار داده بودم. آنرا شستم و بیاد گار نگهداشتم. ترکشی که روی آن تار و پود لباسش بود و به همان صورت در شکمش قرار داشت خدایا نمی دانم این ترکش را جز کدامین لشگر بدانم، لشگر کفر ظالم که در روی برادران ما ایستاده اند و هر لحظه به دنبال فرصتی می گردند تا ضربه ای به این جانبازان جند الله وارد آوردند. آری نمی دانم این ترکش دست اتحاد شوم با این لشکر الهادی داده یا نه ....؟ دقیقا با 180 درجه اختلاف وسیله ای الهی بوده تا این جوان پاکباخته را به قرب الهی برساند نمی دانم واقعا منگ شده ام. فردا صبح حال ایشان را از یکی از بهیاران بخش پرسیدیم او گفت دارد می رود حالش خیلی بد است با عجله به بخش جراحی آمدیم و دیدیم که مجروحین را دارند اعزام می کنند و در حین ورود به بخش آمبولانس دم در بخش بود و برادران امداد گر در حال انتقال مجروحی به داخل آن بودند وارد بخش شدم و سراغ برادر اسدی را گرفتیم گفتند همین الان بردنش به بیرون دویدیم امّا به مجرد رسیدن ما به در بخش، آمبولانس حامل او حرکت کرد خدایا به او نرسیدیم و در واقع سالهای سال بود که ما از چنین فرزندان غیور و پاکباخته ای عقب ماندیم. چشمانمان آمبولانس را تعقیب کرد تا از بیمارستان خارج شد و ما با نومیدی برگشتیم.
دو و سه روزی نگذشته بود که همان خواهر قمی به من اطلاع دادند که برادر اسدی در یکی از بیمارستانهای تهران است خدایا شوقی سراسر وجودم را گرفت که بالاخره هست زنده هست و سرحال و در تمام طول مأموریتمان به یاد آن شب بودیم و امیدوارم که روزی این برادر را زیارت خواهیم کرد خیلی میل داشتم دکتر جراحش را پیدا می کردم و تا آنجا که قدرت داشتم از سرور و خوشحالی زائد الوصفم فریاد می کشیدم که دکتر او مانده است صاحبعلی زنده ماند و برادر اسدی همچنان ایستاده و استوار است. آری فریاد بکشم که معجزه انجام شده و رو به آنان که هنوز به راه نیامده اند بگویم که ای بی ایمانان دنیا ، ایمان بیاورید ای خون آشامان دنیا به گوش باشید که صاحبعلی نجات پیدا کرده و این دفعه قویتر و ستوه تر به میدان خواهد آمد.
امّا...امّا بارالها در تمام این مدت حتی یک لحظه به این فکر نبودم که او زنده است اما نه در این دنیای فانی که در آن دنیای باقی تصور نمی کردم که مانده است اما نه دیگر کنار خانه و خانواده اش نه در کنار همسر که او نجات پیدا کرده اما نه از ترکش آن ناجوانمردان عرصۀ جهنم که از زنجیر دنیا و قید و بندش و پس ای اشرار خون ریز به گوش باشید که اگر چه ، چه صاحبعلی به راه عزیز زهرا (ص) به لقاء الله پیوست. اگر چه دختر معصومش را تنها گذاشت اگر چه خانواده و محل و دوستان و شهرش که دنیا را از سعادت وجود جسمی خویش محروم کرد. اما اکنون روح او سیلی خواهد شد و خانمان شما ظالمان را از جا خواهد کند فریاد در گلو مانده اش را همسرش و مادرش و خواهران و مادران فراوانی که اکنون پیدا کرده خواهند کشید سلاح بر زمین افتاده اش را میلیونها برادر پر توانش خواهند گرفت. بیرق خونین و حق خواهش را پدر مقاومش بر خواهد داشت و مشت گرده کرده اش به میلیونها دست به دل گشته که به دل آسمان می روند و فریاد حق طلبانه اش را خواهند کشید که اسلام پیروز است.
و السلام علی عبادالله الصالحین.
ما ز بالائیم و بالا می رویم
ما ز دریائیم و دریا می رویم.
شهید صاحبعلی اسدی.
بسم الله الرحمن الرحیم
نام: صاحبعلی نام خانوادگی:اسدی شماره شناسنامه:671
محل صدور:همدان تاریخ تولد:1341 تحصیلات: پنجم ابتدائی
مجرد یا متأهل: متأهل تعداد فرزندان: یک دختر
کیفیت در شهادت: در جنگ شهید در چه عملیات: بدر
محل دفن: علی بن جعفر تاریخ و محل شهادت:23/12/63 در جزیرۀ مجنون
نشانی دقیق محل سکونت شهید: قم، نیروگاه 24 متری لوله ، 12 متری خازنی جنب مدرسه خازنی.
1-وضعیت تحصیلی شهید(نام و آدرس مدارسی که در آنجا تحصیل کرده است):
شهید صاحبعلی اسدی تا سال پنجم ابتدائی به تحصیل اشتغال داشت و تا سال سوم ابتدایی را در مدرسۀ ابو ریحان بیرونی و 2 سال دیگر را در مدرسۀ شهید خازنی قم (اندرزگوی فعلی)به تحصیل پرداخت به دلیل وجود فقر مادی او و برادر شهیدش مجبور به دست فروشی بودند و به همین دلیل هر کلام یک سال مردود شدند و وضعیت درسیشان در سطح متوسط بود به همین دلیل همرزمان با شروع جنگ تحمیلی ترک تحصیل کرد.
2-توضیحی از پیرامون وضع خانوادگی شهید:
پدر شهید آقای سلطانعلی اسدی متولد 1312 شهرستان همدان، سواد قرآنی و مغازه دار است مادر شهید خانم زهرا اسدی متولد 1321 شهرستان همدان، بی سواد و خانه دار است همسر شهید خانم طاهره اسفند یاری صالح متولد 1347 همدان و در کلاس نهضت تحصیل کرده و خانه دار است فرزند شهید خانم سکینه اسدی متولد 1363 شهرستان قم است.
خواهران شهید، کبری مجرد و محصل و در سال چهارم ابتدایی مشغول تحصیل است خانم معصومه اسدی مجرد و محصل و در سال چهارم ابتدایی به تحصیل اشتغال دارد. و فاطمه متولد 1364 و کودک می باشد.
برادران شهید آقای ابوالفضل اسدی مجرد و محصل در سال سوم نظری مشغول تحصیل است و عضو ستاد مقاو مت ناحیۀ 9 نیروگاه می باشد. آقای محمد اسدی مجرد و آهنگر و تا سال اول راهنمایی تحصیل کرده است. مهدی کودک 7 ساله محصل و هادی 3 ساله و برادر دیگر شهید به نام علی اسدی قبل از ایشان به شهادت رسیده است وضعیت اقتصادی خانواده متوسط و روحیه بسیاری عالی است.
3-ویژگیهای اخلاقی وعلمی و اجتماعی شهید(چنانچه مطلب درخوری باشد یادداشت فرمایند):
اخلاق و رفتار او بسیار خوب بوده و بعنوان یک برادر بزرگتر همواره تلاش داشت تا موازین کامل اسلامی در خانواده و در برخورد با مردم در خانواده اش رعایت و اجرا شود. و همیشه در مورد حجاب به خواهران سفارش می داد.
4-فعالیتهای اجتماعی-سیاسی- فرهنگی شهید قبل و بعد از انقلاب :
قبل از انقلاب به دلیل کوچکی فعالیتی نداشتند. در جریان انقلاب کبیر اسلامی امت شهید پرور به رهبری امام خمینی (ره) ، ایشان همگام با سایر مردم مسلمان وطنمان در کلیه تظاهرات و راهپیمائی ها و سایر فعالیت های ضربتی شرکت مستمر داشت و یکبار نیز از ناحیه پا تیر خورده و مدت 2 ماه به بیمارستان رفت و آمد داشت. پس از آن نیز دوباره از فعالیت دست نکشید وهمه جا می رفت. بعد از پیروزی انقلاب عضو سازمان فدائیان اسلام شده و مدت 2 ماه در کرج به فراگیری و آموزش فنون و رموز نظامی مشغول بود و پس از شروع جنگ تحمیلی و اعلام سربازی راهی جبهه های نبرد نور علیه ظلمت شد و تا هنگام شهادت در این سنگر فعالیت داشت.
5-تحولاتی که بعد از پیروزی انقلاب در زندگی شهید بوجود آمد:
در جریان انقلاب اسلامی ایشان خود حضور فعالی در تمامی مراسم و تظاهرات و راهپیمائی ها داشتند و خود از مجروحین این انقلاب بودند بنابراین مشخص است که شرکت در یک تحول عمومی، ناخود آگاه روی شخص تأثیر خواهد گذاشت و این تحول را می شد در تمامی روحیات و اخلاق و رفتار شهید دید.
6-موضع گیریهای شهید در برابر گروهکها و ضد انقلاب:
نسبت به همۀ جنبه ارشادی داشت ولی وقتیکه می دید دیگر یکی کارش از ارشاد گذشته است با او قطعا برخورد می کرد. داوطلب شدن او برای حضور در جبهه درست چند ماه بعد از شهادت برادر و مقابله او با ضد انقلاب داخلی و دشمن زبون خارجی خودت نگر این حقیقت است. با افراد لا ابالی و هوشیار که کنار خیابانهای می ایستادند نیز با شدت و قاطعیت برخورد می کرد.
7-نظر شهید در بارۀ جنگ تحمیلی عراق علیه ایران:
او معتقد بود که جنگ تحمیلی است و جنگ اسلام با کفر است و بنابراین او که مسلمان بود و آمادۀ نبرد با کافر شد و خود از ابتدای جنگ در کلیۀ جبهه ها شرکت و حضور فعال داشت و بالاخره در همین جنگ به شهادت رسید و همیشه سفارشش این بود که جبهه ها را خالی نگذارید.
8-چگونگی و تعداد اعزام شهید به جبهه ها، و نام جنگ هایی که در آن شرکت داشته است:
در سال 1360 به دنبال اعلام سربازی سریعا خود را به پادگان معرفی کردند با اینکه 6 ماه فرصت مراجعه داشت و دورۀ 3 ماهه آموزش را در کرمان دیده و در جبهه کار تعمیر تانگ را به عهده داشت در این مدت بسیار ناراحت بود و چندین بار از فرمانده خواست که به خط مقدم برود. بالاخره جایش را با یکی از دوستانش در خط مقدم عوض کرد هر 3 یا 4 ماه یکبار به مرخصی می آمد ولی همیشه قبل از پایان مرخصی مجددا عازم جبهه می شد و در آنجا مسئول گروهی از آرپیچی زنها بود. مدتی هم در مسجد سلیمان به خدمت پرداخت ایشان در پایان خدمت سربازی در تاریخ 12/1/62 زخمی به خانه برگشتند و در صورتیکه از ناحیه سر و برادرشان به شهادت رسید و ایشان مرتب می گفت که می خواهم جبهه بروم ولی به دلیل ممانعت پدر و مادر مدتی در قم ماند و در ستاد مقاومت به کار مشغول شد و در بهمن ماه سال 62 ازدواج کرد و در همان تاریخ مجددا راهی جبهه شد و پس از چند مدت به شهادت رسید.
9-روحیه شهید پس از اعزام به جبهه و حملاتی که در آنها شرکت داشته است:
او خود داوطلب اعزام به جبهه حتی در دوران سربازی بود و اقامت خود در پایگاه را یک نوع زجر می دانست و بالاخره طاقت نیاورد و جای خود را با دوستش در خط مقدم تعویض کرد و بعد از اتمام سربازی ها بلافاصله با شهادت برادرش روبه رو شد. بعنوان داوطلب از طریق بسیج راهی جبهه های نبرد نور علیه ظلمت شد و این خود بیانگر تحول عمیق است که فضای جبهه روی این شهید والامقام گذاشته بود که نمی توانست شهر را تحمل کند و همواره قبل از پایان مرخص به جبهه می رفت. و در عملیات محرم و در والفجر مقدماتی شرکت داشت و هم چنین درعملیات بدر که در پای دشمن مزدور و در عملیات بد به شهادت رسید.
10-آخرین دیدار و خاطره و توصیه شهید:
درست 4 روز بعد از تولد فرزندشان مجددا راهی جبهه های نبرد نور علیه ظلمت شد و در مدت 6 روز یعنی در تاریخ 2/12/63 الی 8/12/63 که در مرخصی به سر می بردند و اعمال و رفتار شان به کلی تغییر کرده بود همیشه به دوستانش می گفت: دوست دارم ازدواج کنم و فرزندی از خود به جا گذارم و همینطور هم شد و از این بابت بسیار خشنود بود و در راه آهن برادرش را کنار کشید و گفت این بار انشاء الله به شهادت می رسم و تو نباید ناراحت شوی برو و از همۀ دوستان و آشنایان برای من حلالیت بطلب.
11-چگونگی شهادت:
آخرین مرخصی شهید اسدی در تاریخ 2/12/63 بود که دو روز بعد فرزندشان متولد شد و در تاریخ 8/12/63 راهی جبهه شدند و در منطقۀ شرق دجله و در عملیات بدر و در تاریخ 20/12/63 در پاتک دشمن زبون در اثر اصابت ترکش خمپاره به شکم و پارگی روده به حالت اغماء افتادند. همچنین دستشان تقریبا قطع شده و فقط پوستش مانده بود و تیری هم به پایش خورده بود. ابتداء ایشان را به بیمارستان اهواز می برند و پس از اتمام عمل بوسیله هواپیما به تهران انتقال داده می شوند ولی در اثر پارگی شدید روده و خونریزی شدید و در تاریخ 23/12/63 به شهادت رسیده و در تاریخ 29/12/63 به خاک سپرده شدند.
12-زمینه های تخصصی شهید و آثار هنری و فرهنگی او:
بنّایی ، رنگ کاری، و پارچه بافی در کارخانه نخ اسیترنج.
13-مسافرتها، مأموریتها،و دوستان شهید و اتفاقات مهمی که در زندگی شهید رخ داده است:
دوستان و هم رزمان شهید: اسماعیل فراهانی و حیدر رنجبر و شهید علی اسدی و شهید ابوالقاسم تلخابی که همراه او به شهادت رسید. اتفاقات مهم :بیماری آپاندیس که منجر به عمل شد و دیگری زخمی شدن ایشان در جریان انقلاب اسلامی کبیر امت اسلامیمان بود که در چهار راه شهدا با مأمورین کلانتری درگیری پیدا کرده و تیری به پایشان اصابت می کند و ایشان که در حال دویدن بودن تا مدتی اصلا متوجه نمی شوند پس بی حال روی زمین می افتد و توسط مردم به مدرسۀ آقای نجفی بوده می شود و کمکهای اولیه روی پایشان انجام می گیرد و تا 2 ماه برای تعویض پانسمان به بیمارستان رفت و آمد داشت.
14-رابطه شهید با والدین و خانواده و مردم:
شهید صاحبعلی اسدی بسیار موقر و متین بود و در مدت زندگی کوتاهش همواره سعی داشت رضایت پدر و مادر و همسرش را جلب کند و در کمک به معاش خانواده تلاش فراوانی کرده بود و به خصوص بعد از شهادت برادر روحیه اش به کلی مشغول شد و همواره به خواهران و همسرش سفارش می داد که اگر تا به حال اصول اسلامی و موازین شرعی را رعایت می کردید از هم اکنون باید بیشتر مراقب اعمال و رفتار خویش باشید زیرا که شما از خانوادۀ شهید هستید.
15-شرح زندگی سال به سال شهید قبل و بعد از انقلاب تا لحظه شهادت:
شهید صاحبعلی اسدی در سال 1341 در روستای همدان دیده به جهان گشود و تا سال سوم ابتدایی را در همان روستا طی کرد. سپس همراه خانواده به شهرستان قم مهاجرت کردند و او دو سال بعدی را ضمن دست فروشی در مدرسه ای در قم گذراند با شروع انقلاب اسلامی ایران دست از درس و مدرسه کشید و به صف عظیم مردم مسلمان پیوست. او در کلیه تظاهرات ملت مسلمان علیه رژیم ستم شاهی شرکت داشت و بارها از جانب مزدوران مورد ضرب و شتم و تعقیب قرار گرفت و یک بار نیز تیری به پای او اصابت کرد ولی او کسی نبود که به این راحتی از پای بنشیند. با شروع جنگ تحمیلی ابتدا بعنوان سرباز و سپس بعنوان داوطلب از طریق بسیج عازم جبهه شد و تا هنگام شهادت نیز همواره در خطوط مقدم جبهه حضور داشت. در بهمن ماه سال 1362 ازدواج کرد و در تاریخ 4/12/63 صاحب بچه ای بنام سکینه شد که تنها آرزویش بود درست چهار روز بعد از تولد فرزندش راهی جبهه حورالعظیم در منطقه شرق دجله شد و در تاریخ 23/12/63 به فوز عظیم شهادت نائل و در گلزار علی ابن جعفر به خاک سپرده می شود.
16-اوقات فراغت را چگونه می گذراند:
پدر شهید مغازه دار و مادر خانه دار و دارای چند فرزند کوچک است بنابراین وقت فراغت ندارد یکی از برادران شهید بنام ابوالفضل که در سال سوم نظری مشغول تحصیل است به هنر خطاطی علاقه زیادی دارد و اوقات فراغت را به اینکار و همچنین در پایگاه ناحیۀ 9 نیروگاه به خدمتگزاری مشغول است برادر دیگر شهید آهنگر و خواهران همه محصلند و وقت بیکاری ندارند. همسر شهید هم در کلاس نهضت درس می خواند و مراقبت از یادگار شهیدش را به عهده دارد.
17-وضع اقتصادی والدین و بازماندگان شهید:
پدر شهید مغازه دار و بی سوار (سواد قرآنی ) است. مادر شهید بی سواد و خانه دار است یک برادر شهید هم آهنگر است. قبلا در وضعیت مادی بدی بود و هم اکنون نسبتاً وضعیت خوبی دارند. همسر شهید همراه تنها فرزندش نیز نزد خانوادۀ شهید زندگی می کنند.
18-بازتاب شهادت وی در محیط خانواده و خویشاوندان- محیط کار- و جامعه ایکه در آن می زیست:
چون ایشان دومین شهید این خانواده بودند شهادتشان تأثیر بیشتری روی تمامی افراد و خانواده و خویشاوندان و جامعۀ اطرافش گذاشت به طوریکه قبل از دفن پیکر مطهر شهید چندین نفر تصمیم گرفتند به جبهه بروند و خانواده اش هم چنان مقاوم و پا برجا ایستاده اند و تلاش دارند تا پیام خون شهیدشان را به نحو احسن به گوش تمامی مردم برسانند.
19-نیازهای فرهنگی بازماندگان:
برادر و سه خواهر شهید محصلند و یکی از برادران شهید تا سال اول راهنمایی به تحصیل اشتغال داشته و هم اکنون آهنگر است. پدر و مادر شهید نیز بی سواد می باشند و نیاز به کلاسهای مختلف دارند.
بسم الله الرحمن الرحیم
زندگینامه
شهید صاحبعلی اسدی
شهید صاحبعلی اسدی در سال 1341 در یکی از روستاهای توابع شهرستان همدان دیده به جهان گشود. از همان دوران کودکی دارای روحیه ای قوی و بی باک بود. تا دوّم ابتدائی درهمان روستا به تحصیل پرداخت سپس در سال 1351 به خانواده اش به قم عزیمت نمود. تا سال 1356 به ادامه تحصیل پرداخت و در کنار تحصیل و در هنگام اوقات فراغت به دستفروشی می پرداخت. تا کمک خرجی برای خانواده اش باشد و در جریان انقلاب پر شکوه اسلامی شرکت فعّال در راهپیمائی ها و تظاهرات داشت. و در عید سعید فطر سال 57 هنگامی که داشت از نماز عید فطر باز می گشت بوسیلۀ کماندوهای رژیم ستمشاهی زخمی گردید که پس ازعمل جراحی و پانسمان به مدت یک ماه تحت درمان مخفیانه قرار گرفت و پس از پیروزی انقلاب اسلامی ترک تحصیل نمود. و به کارگری پرداخت و مقاوم و استوار در صحنه بود. در 10 اسفند 57 هنگامی که حضرت امام خمینی به قم تشریف فرما بودند و در کمیته پیشوازان از حضرت امام ثبت نام نمود و جز پیشوازان و مشتاقان زیارت حضرت امام خمینی بود. و در سال 58 جهت حفظ و حراست از انقلاب اسلامی و جهت دیدن یک دورۀ آموزشی نظامی به شهرستان کرج رفت و در گروه فدائیان اسلام به فراگیری آموزش های نظامی و عقیدتی پرداخت و در سال 1360 به خدمت مقدس سربازی اعزام شد. و در کرمان و در پادگان 5 آموزش دیده و به مسجد سلیمان رفت و در قسمت تعمیر تانگ لشگر زرهی قزوین مشغول خدمت شد. روح بلند و آزاده شهید صاحبعلی اسدی در پشت جبهه آرام و قرار نداشت. برای همین طی چندین درخواست از فرماندهی پادگان و موافقت ایشان به جبهه های خط مقدّم جنوب اعزام گردید. و در عملیات پیروزمند محّرم شرکت کرد. و به خاطر رشادتها و شهامت طلبی های شهید اسدی در عملیات محّرم بعنوان فرمانده تیم آرپیچی زنان گردان معرفی شد. شهید صاحبعلی اسدی تمام طول خدمت مقدس سربازی را در عملیاتها و یا خطوط مقدم جبهه گذراند. و در سال 1362 هنگامی که خدمت سربازی را به پایان می رساند که از ناحیۀ سر و دست مجروح گردیده بود. چند روزی از پایان خدمت سربازی اش نگذشته بود که برادر کوچکترش شهید علی اسدی در جبهه جنوب به شهادت رسید. و در همان سال به استخدام کارخانۀ ترمه (نخ استریچ) در آمد و پس از آن زمان امر مقدس ازدواج را به جا آورد. شهید صاحبعلی اسدی در این مدت در بسیج مقاومت محل به حفظ و حراست از انقلاب اسلامی می پرداخت. در سال 63 از طرف بسیج سپاه قم داوطلبانه عازم جبهه های نبرد شد و در گردان ویژۀ شهادت که برای آغاز عملیات پیروزمندید. بدر تدارک دیده شده بود ثبت نام کرد. قبل از عملیات بدر به مرخصی آمد و در این زمان بود که صاحب دختری شد که سکینه نام گرفت. شهید صاحبعلی اسدی به صورت فرزندش سکینه نگاه کرد و به دوستانش گفته بود ترسیدم به صورت دخترم نگاه کنم و حبّ فرزندم مرا بگیرد و مانع از آمدنم به جبهه شود.
سرانجام مرغ جانش که عمری در آرزوی باغ ملکوت در قفس تن و بال پر میزد. این قفس تنگ مادیت را در اولین ساعات شروع عملیات پیروزمند بدر در شرق دجله به دیدار خدای خویش شتافت.
روحش شاد و راهش جاودانه باد.